یکی از نرم افزارهایی که با داشتن طرح های آماده فراوان کار طراحی یک سایت را به صورت تمام فلش فراهم می کند Flash Website Design نام دارد. ابزاری کامل و غنی از طرح هایی که کمک می کنند تا با ایده برداری از آن ها بهترین سایت را مناسب با هدف مورد نظر طراحی کرد. عدم نیاز به دانستن اسکریپت های استفاده شونده در فلش مهم ترین خصوصیت این نرم افزار محسوب می شود. تنها سلیقه و کمی هم تمرین نیاز است تا هرکاربری بتواند سایت شخصی خود را به صورت کاملا فلش طراحی کند.
Flash Website Design همچنین امکان طراحی انواع تبلیغ ها ، بنرها ، لودینگ های فلش و ... را هم امکانپذیر می سازد. جالب است که به گفته شرکت سازنده تنها 5 دقیقه نیاز است تا یک سایت جذاب با این نرم افزار طراحی و آماده Publish شود. محیط کاربر پسند نرم افزار و وجود ده ها افکت زیبا در موضوعات مختلف دو عامل دیگر موفقیت این نرم افزار خواهند بود.
]]>
Premium Clock یک نرم افزار کارآمد است که دسکتاپ شما را با تغییر ساعت و پس زمینه و تغییر آن ها به صورت زمان بندی شده جلوه می دهد. این نرم افزار قابل اجرا در تمام سیستم عامل های 95 تا XP و vista است و با کیفیت بالا و مدل های گرافیکی زیبا با افکت های منحصر به فرد زیبایی بی نظیری از خود دارد. این نرم افزار توسط کاربری با نام مستعار bilgisaiar برای بخش دانلود سایت تبیان ارسال شده است
نرم افزار ElectronisWorkbench، برای شبیه سازی مدارهای الکتریکی و الکترونیکی بکار می رود. ویژگی مهم این نرم افزار سادگی استفاده از آن است. کار با نرم افزارهای حرفه ای تر این حوزه مانند Orcad یا Pspice برای دانش آموزان دبیرستانی دشوار است، اما دانش آموزان سال های اول دبیرستان یا حتی دوره راهنمایی می توانند از کار با Electronics Workbench لذت ببرند. همچنین تا حد امکان خروجی شبیه سازی ها در این نرم افزار ملموس است.
به این معنا که با وجود امکان تهیه نمودارهای پیچیده از خروجی ها، می توان نتیجه شبیه سازی را به صورتی که در دنیای خارج می بینیم هم نمایش داد. برای مثال در صورت وارد شدن ولتاژ اضافی به یک لامپ، لامپ می سوزد و نرم افزار قطع شدن سیم پیچ داخل لامپ را نمایش می دهد. چنین ویژگی هایی را در نرم افزارهای مشابه کمتر می توان یافت.
در عین حال این نرم افزار دارای مجموعه ای غنی از عناصر نیم هادی شامل انواع دیودها، ترانزیستورها و آی سی ها است و با استفاده از آن می توان مدارهای پیچیده و کاربردی را نیز شبیه سازی نمود که مثال هایی از آن همراه نرم افزار ارائه می شود.
]]>
یکی از قدرتمندترین و مطرح ترین نرم افزارهای بازیابی اطلاعات که از سوی بسیاری از منتقدان و علاقمنذان گزینه ی اول مراجعه برای بازیابی اطلاعات است، نرم افزار GetDataBack شرکت Runtime Software است که در دو ویرایش برای درایوهای دیسک سخت با فرمت FAT و همچنین نسل جدید درایو ها با فرمت NTFS عرضه شده است.
برای GetDataBack تفاوتی ندارد فایلهای شما چگونه حذف شده اند، بر اساس اتفاقات و مشکلات برق رسانی آسیب دیده اند، به صورت فیزیکی صدمه دیده اند، به صورت عمدی و به طور کامل از پاک شده اند، فرمت شده اند و حتی عملیات Fdisk بر روی هارد شما صورت گرفته است. خواه ویندوز و سیستم عامل درایو شما را می شناسد و خواه خیر، GetDataBack با استفاده از الگوریتم و فن آوری پیشرفته خود به بررسی سکتور به سکتور هارد پرداخته و تمامی آنچه را که با سیستم پیشرفته خود قادر به خواندن است برای شما ثبت می کند و سرانجام همگی اطلاعات به دست آورده خود را به صورت پوشه بندی شده برای شما مرتب کرده و به نمایش می گذارد تا بتوانید براحتی اطلاعات حذف شده خود را پیدا نمایید.
آسانی استفاده از نرم افزار و راهنمایی مرحله به مرحله درونی نرم افزار و همچنین مناسب بودن هم برای اهالی فن و هم برای افراد آماتور از دیگر قابلیت های برتر نرم افزار GetDataBack است . این نرم افزار در فایل شماره ی یک برای درایوهای با فرمت NTFS و در فایل شماره ی 2 برای درایو های با فرمت FAT تهیه شده است.
]]>
هندسه هنر زیبایی ها است و با کمک نرم افزار Tess به آسانی و خیلی سریع می توانید، تصاویر متقارن و جالبی را رسم نمایید. با انتخاب تصاویری از منوی ابزار و اعمال تقارن های مورد نظر بر روی آن میتوانید تصاویر گل وبوته ای و کتیبه ای متفاوتی بسازید.
نمونه ای از تصاویر زیبای ساخته توسط این نرم افزار را با کلیک بر روی تصویر قابل مشاهده است.
]]>
با انجام این بازی آموزشی، شما کاملاً با خواندن صحیح ساعت و همچنین تفاوت ساعت دیجیتال و ساعت عقربه ای آشنا خواهید شد. روش بازی به این صورت است که شما ابتدا ساعت نمایش داده شده را داخل کادر مورد نظر نوشته و سپس بر روی کلید تایید کیلیک نمایید. ]]>
بازی ای که امروز برای شما قرار گرفته است بازی ای بسیار هیجان انگیز و زیبا می باشد.در این بازی شما به طور کامل با اهدافی برخورد خواهید داشت که بسیار خشن می باشند.شما باید با نیروی خود آن ها را از بین ببرید.این بازی به صورت قابل حمل تهیه شده است.امیدوارم از این بازی نهایت استفاده را ببرید.این بازی به صورت انمیشن وار می باشد و موجودات این بازی حس جالبی را به شما انتقال می دهند.در ضمن این بازی قابل حمل می باشد. ]]>
خلاصه : عباس بن سعید جوهری فارابی ریاضیدان و منجم ایرانی اواخر سده دوم و اوایل سده سوم هجری درزمان خلافت مامون خلیفه عباسی در هندسه مشهور بود. وی ازنخستین کسانی است که در جهان اسلام به رصد پرداخت. در رصدهای نجومی که در سال 214ه.ق در بغداد و درسال 217ه.ق در دمشق صورت گرفت، شرکت داشت. وی علاوه برزیج خود، مولف کتابهای تفسیر کتاب اقلیدس و کتاب الاشکال التی زادها فی المقاله الاولی من اقلیدس بوده است.
والدین و انساب : پدر عباس بن سعید جوهری مردی از اهالی فاراب به نام سعید جوهری بوده که گویا به مرو (پایتخت اولیه مامون ) مهاجرت کرده بود.
خاطرات کودکی :
اوضاع اجتماعی و شرایط زندگی : مرو در روزگار اوایل خلافت مامون خلیفه عباسی محل تجمع دانشمندان عمدتا ایرانی و گاه غیر ایرانی بود کهمامون آنها را از اقصی نقاط امپراتوری خود برای مناظره در مسائل گوناگون علمی و فلسفی و دینی به مرو فرا خواند. وی از دانشجویان جوان نیز حمایت می کرد. در چنین شرایطی بود که عباس بن سعید جوهری آغاز به تحصیل کرد.
تحصیلات رسمی و حرفه ای : عباس بن سعید جوهری پس از اتمام علوم مقدماتی ( زبان عربی) ، قرآن و ادبیات فارسی و علوم دینی به تحصیل حرفه ای هندسه و نجوم پرداخت و چنان در این علوم استاد شد که در رصدهای نجومی سالها 214ه.ق در بغداد و 217ه.ق در دمشق شرکت داده شد.
خاطرات و وقایع تحصیل : روزگار تحصیل عباس بن سعید جوهری معاصر با آغاز نهضت ترجمه علوم یونانی، قبطی ( مصری) ، سانسکریت و پهلوی به عربی بود. پیش از آن نیز تحت تاثیر روحیه دانش در دست مامون محافل علمی تحقیق و بحث و مناظره دردربار و جای جای مرو و خراسان تشکیل شده بود.
فعالیتهای ضمن تحصیل : عباس بن سعید جوهری در کنار رصد نجوم وتالیف و تحقیق دراین زمینه، به مطالعه کتب یونانی چون اقلیدس می پرداخت.
استادان و مربیان : در منابع نامی ازاستادان عباس بن سعید جوهری ذکر نشده است، اما می دانیم که وی از کتابها اقلیدس در زمینه ادبیاات بهره فراوان برده و برآنها شرحهایی نگاشته است.
هم دوره ای ها و همکاران :
همسر و فرزندان :
وقایع میانسالی : میانسالی عباس بن سعید جوهری معاصر با شهادت امام رضا (ع) (ولیعهد مامون) و تغییر پایتخت مامو از مرو به بغداد بود. با این تغییر خراسان تا حدی موقعیت مرکزی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خودرا از ست داد. ازاین رو بسیاری از دانشمندانش به همراه مامون یا به دنبال وی به بغداد رفتند که از آن جمله اند عباس بن سعید جوهری که در دمشق نیز سفرهایی کرد و در آنجا به استخراج رصد می پرداخت.
زمان و علت فوت : منابع تاریخ دقیق در گذشت عباس بن سعید جوهری را بیان نمی کنند. اما وی احتمالا در اواسط سده سوم هجری قمری در گذشته است.
مشاغل و سمتهای مورد تصدی : عباس بن سعید جوهری به عنوان منجم وهندسه دانی بزرگ در عصر مامون و احتمالا جانشینان او مشهور بود. از سوی دیگر در تهبه رصد سالهای 214ه.ق در بغداد و 217ه.ق که در دمشق شرکت داشته است. بنابراین می توان حدس زد که وی از منجمین مهم دربار خلفای عباسی به ویژه مامون بوده است.
فعالیتهای آموزشی : گر چه در منابع نامی از شاگردان یا ذکری از تدریس عباس بن سعید جوهری نیامده است اما بسیار محتمل است که در بغداد و دمشق به تدریس نجوم و هندسه نیز می پرداخته باشد. به ویژه که کتب او در این زمینه ها، راهنمای دانشمندان پس از خود از جمله خواجه نصیر الدین طوسی شد.
مراکزی که فرد از بانیان آن به شمار می آید : عباس بن سعید جوهری فارابی ریاضیدان و منجم ایرانی اواخر سده دوم و اوایل سده سوم هجری درزمان خلافت مامون خلیفه عباسی در هندسه مشهور بود. وی ازنخستین کسانی است که در جهان اسلام به رصد پرداخت. در رصدهای نجومی که در سال 214ه.ق در بغداد و درسال 217ه.ق در دمشق صورت گرفت، شرکت داشت. وی علاوه برزیج خود، مولف کتابهای تفسیر کتاب اقلیدس و کتاب الاشکال التی زادها فی المقاله الاولی من اقلیدس بوده است.
سایر فعالیتها و برنامه های روزمره : عباس بن سعید جوهری در کنار رصد نجوم، به مطالعه آثار یونانیان در نجوم و هندسه از جمله اقلیدس و شرح این آثار علاقمند بود.
شاگردان : درمنابع تاریخی نامی از شاگردان عباس بن سعید جوهری نیامده است. اما کتابهای وی مورد استفاده دانشمندان پس از او از جمله خواجه نصیر الدین طوسی حکیم ایران عهد ایلخانان مغول قرار می گرفته است.
همفکران فرد :
آرا و گرایشهای خاص : عباس بن سعید جوهری از منجمینی بود که به هندسه یونانی علاقه بسیار داشت و نظریات اقلیدس را مورد موشکافی و تحلیل قرار می داد.
جوائز و نشانها :
چگونگی عرضه آثار :
منابـــــــع :
ابوالقاسم قربانی ،زندگی نامه ریاضیدانان دوره اسلامی از سده سوم تا سده یازدهم هجری ،چاپ دوم ، تهران: مرکز نشر دانشگاهی ، 1375، صص 16 - 215
آثار ویژگی :
کتاب تفسیر کتاب اقلیدس :نام این کتاب که اکنون اثری از آن در دست نیست در کتاب الفهرست اثر ابن ندیم آمده است. و چنانکه از نامش پیداست در تفسیری کتاب اصول اقلیدس درباره هندسه بوده است.
کتاب الاشکال التی زادها فی المقاله الاولی من اقلیدس عباس بن سعید جوهری در این کتاب برخی مسائل مربوط به هندسه را ابداع و حل کرده و به مقاله اول کتاب هندسی اقلیدس در افزوده است.
اصلاح الکتاب اقلیدس اصل این کتاب از بین رفته است .اما خواجه نصیر الدین طوسی در رساله «الشافیه عن الشک فی الخطوط التموازیه» قسمتی از این کتب را از قول عباس بن سعید جوهری نقل کرده است . شاید ابن اصلاح الکتاب اقلیدس همان کتاب تفسیر اقلیدس بوده که نام آنرا ابن ندیم ذکر کرده است.
زیارات فی المقاله الخامسه من کتاب اقلیدس :چند نسخه خطی از این رساله هندسی که پیرامون مقاله پنجم از کتاب اقلیدس است، موجود است که از آن جمله است نسخه خطی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در چهار صفحه به شماره 284/1 . شاید این قطعه نیز قسمتی از تفسیر کتاب اقلیدس اثر عباس بن سعید جوهری باشد
___________________________________________________________________________________________________
نامش محمد ، نام پدرش زکریا و کنیه اش ابوبکر است . تمامی مورخان از وی به نام " محمد بن زکریای رازی " در کتاب های خود یاد کرده اند . " ابوریحان بیرونی " تاریخ تولد وی را در ماه شعبان سال 251 و تارخ وفات وی را در ماه شعبان سال 313 هجری قمری ذکر کرده است . وی در ده سالگی پدر خود را از دست داد و به دنبال آن در شهر " ری " که یکی از مراکز علمی آن روزگار و دارای مکاتب ، مساجد و حلقه های درسی بسیار بود ، به تحصیل ریاضیات ، فلسفه، نجوم و ادب پرداخت و در حین آموختن این دروس به علم شیمی نیز روی آورد . او " جابر بن حیان " را استاد خویش در علم شیمی می داند . رازی برای ساختن " حجرالفلسفی " که مس را تبدیل به طلا می کند ، زحمات زیادی کشید و در این راه چشم وی که در معرض بو ها و گاز های تند و تیز کیمیا بود آسیب دید .
وی در سنین بالا ( احتمالا در 30 سالگی ) آموختن علم طب را آغاز کرد .آموختن مقدمات طب را در ری آغاز و سپس به بغداد مسافرت کرد ، زیرا در قرن سوم هجری شهرت بغداد در ترجمه کتاب های طبی و سایر علوم زیاد بود و تاسیس بیمارستان ها و قدرت خلفای آن زمان که تمام دانشمندان را در بغداد جمع کرده بودند ، فضای خوبی برای آموختن علم طب پدید آورده بود . وجود دانشمندانی مانند " یعقوب بن اسحاق کندی " و " اولا د بختیشوع " که در " بیمارستان هارونی " به تدریس این علم مشغول بودند ، بغداد را مرکز علم طب کرده بود . بنابراین رازی نیز بدین مرکز روی آورد . مسافرت وی به بغداد در نیمه دوم قرن سوم هجری انجام شد ا ما مدت اقامتش در این شهر بطور قطع معلوم نیست .
رازی طب را از طریق مشاهدات و ملاحظات بالینی آموخت و در این قسمت وقت بیشتری صرف کرد . این امر از آثار و تالیفات وی مشهود است . او طب را مستقیما تحت نظر استادی نیاموخته ، بلکه با مد د نبوغ کم نظیرخویش و با تکیه بر تجارب بیمارستانی ومطالعه کتب به این مهم دست یافته است . رازی در بغداد مقام و محل معتبری داشته و طبابت بغداد را قبضه کرده بود ، به دلیل همین شهرت مورد حسادت و کینه ورزی پزشکان آن دیار قرارگرفت وهمین وضعیت او را مجبور به ترک بغداد کرد . رازی در سال 290 هجری قمری به ری بازگشت و بیمارستان ری را تاسیس کرد و شخصا ریاست آن را به عهده گرفت . بیمارستان شهر ری علاوه بر آن که مانند بیمارستان های امروزی محلی برای درمان بیماران بوده ، مرکز دانشمندان ، حکما و پزشکان نیز محسوب می شده است . رازی در بیمارستان ، مجلس درس بزرگی داشت که روز ها در آن به تدریس مشغول بود . بیمارانی که به بیمارستان مراجعه می کردند ، ابتدا توسط شاگردان درجه آخر وی معاینه می شدند واگر آنها از تشخیص عاجز می ماند ند ، شاگردان بالاتر بیمار را معاینه می کردند و به همین ترتیب اگر این دسته نیز اظهار ناتوانی می کردند طبقه بالاتر ، تا آن که رازی خود بیمار را معاینه کرده ، بیماری را تشخیص می داد و سپس آن را برای شاگردانش شرح می داد و به این ترتیب " علم الا مراض " و " علا ئم الامراض " را تدریس می کرد .
رازی همه کس را لایق طبابت نمی دانست و عقیده داشت که طبیب باید دارای خصوصیات و صفات ویژه ای باشد که با داشتن آنها و تزکیه نفس و روحیات مخصوصی بتواند نام طبیب بر خود نهد و پس از آن نیز هر طبیبی نمی تواند حاذق باشد بلکه باید مراحلی را طی کند تا شایستگی نامیده شدن به عنوان طبیب حا ذ ق را داشته باشد . در آن زمان کسانی که طب را می آموختند لااقل باید ده علم د یگر را نیز می دانستند که در راس آنها فقه ، حدیث ، و علم الاخلاق بوده است . رازی برای شاگردانش کتابهایی مثل " سر الطب " ، " محنه الطبیب " و " خواص التلا میذ " و امثال اینها را به رشته تحریر در آورد تا ایشان را به اسرار پزشکی آگاه سازد و این امر نشانگر علاقه اوبه آیین وسنت پزشکی بوده است . وی عقیده داشت که طبیب باید در آیین و سنت پزشکی ، اخلاق طبی و وظایفش کوشاباشد و این موارد رادر کتاب " خواص التلا میذ " ذکر نموده است .
نظری به مقام و آرای طبی رازی:
می دانیم مد تی را که رازی برای فراگیری علم طب صرف کرد، کم بود،اما در این مدت کم رازی توانست آرا واعمالی فوق العاده علمی و متین را در طب وارد سازد . این مطلب از مزایای مهم کار وی محسوب می شود که در مدتی کوتاه توانسته ابتکارات کم نظیر یا بی نظیری از خود در طب جهانی به یاد گار گذارد . وی در باره مزاج ها و ارکان اربعه ( در طب قدیم شامل خاک ، باد ، آب و آتش ) و اسطقسات( جمع اسطقس به معنی عنصر که ماده اصلی هر شیی است ) و اخلاط و امثال آنها نظرات علمای قدیم را قبول داشت ولی بر اساس مهارت و تجارب خود به اطلا عات موجود در باره آنها افزوده است . به طور خلاصه رازی در باره موضوع های بالا مانند بقراط ، جالینوس و پزشکان یونانی می اند یشید . وی در مورد بیماری ها و نشانه شناسی آنها نیز از رویه یونانیان وترجمه کتب آنان پیروی می کرد ، منتهی شخصا آرا وتجربه های بسیار دانشمندانه خود را به آنها وارد کرد و بسیاری از امراض را که تا آن موقع ناشناخته و یا کم شناخته شده بودند ، روشن ساخت ( مخصوصا بیماری های عفونی و آبله وسرخک ) .
آرای رازی در باره تشریح و وظایف اعضا :
آنچه مسلم است تا دوران رازی تشریح جسد انجام نشده بود ولی از آثار وی چنین بر می آید که ازدانش تشریح نیز بی بهره نبوده ، بدین معنی که تشریح بر روی میمون را به احتمال قوی انجام داده است زیرا برای امتحان دارو ها با میمون سر وکار داشته است . رازی در کتاب " منصوری " تمام اعضا را ذکر وآن ها را تشریح کرده و شرح هریک را جداگانه و مشروح بیان می کند . وی در این کتا ب از " منافع اعضا " ( فیزیولوژی ) اندام ها نیز صحبت کرده است .
او می گوید : " خداوند عالم، مغز را مرکز ومبنای حس و حرکات ارادی خلق کرده اما برای آن که عصب حسی به قسمت های پایین بدن برسد یک مسیر طولا نی طی می کند و برای این قسمت خالق انسان در پایین جمجمه سوراخی آفریده که از آن نخاع شوکی خارج می شود. این سوراخ توسط ستون فقرات و از طرف مغز توسط جمجمه به بدن محکم شده است . برای حس دادن به اعضا و جوارح و اندام ها که در جلو واقع شده اند از سوراخ های فقرات ، اعصاب خارج شده و حس و حرکت به اعضا می رسد . اگر ضربه شد ید به ستون فقرات و نخاع شوکی وارد شود به طوری که نخاع را ضایع کند فقط آن قسمتی که در پایین محل ضربت واقع شده است و قسمت هایی که اعصاب بدانها منتهی می شوند حس و حرکت خود را از دست می دهند ."
رازی در باب عضلات بدن می گوید : " حجم بدن که به نام عضلات و گوشت بدن موسوم است ، برحسب قسمتی که باید حرکت کند متناسب است . ایضا طرز قرار گرفتن و جهت عضلات نیز به سمتی که حرکت می کنند متناسب است . آفرید گار برای آن که این عضلات مرتب حرکت کنند در انتهای آنها استطاله(زایده) هایی به نام وتر خلق کرده است . "
به عقیده" ام. رنو " رازی در تشریح بر سایر پزشکان و تشریح کنندگان اسلامی برتری دارد . در باره مقام رازی جمیع مورخان متفق القول وی را حجت جهان پزشکی در دنیای متمدن اسلام و غرب ( تا قرن هفدهم در اروپا ) دانسته اند . قاضی صاعد اندلسی در کتاب خود به نام " طبقات الاهم " ، رازی را" پدر طب عرب " ود یگر محققان نیز وی را " جالینوس طب عرب " لقب داده اند .
در اصول مداوا بیماری های داخلی :
رازی در باره درمان بیماری ها و اصول مداوای آنها، کاملا پیرو آرای اساتید قبل از خود بوده است ، اما آرایی که وی ابراز و تجاربی که کسب می کرده قابل توجه است . درمان رازی مبتنی بر سادگی و مداوا با دارو های مفرد بوده است . رازی اسراف در دارو را بسیار مضر می داند و برای اولین بار این نکته را ثابت کرده است که اسراف در مصرف ادویه به ضرر بدن است و نتیجه صحیح برای بیمار ندارد . بدین جهت وی عقیده داشته است که تنها در صورت احتیاج و ضرورت داروی مرکب به مریض بدهند . وی می گوید" هر گاه طبیب بتواند بیمار خود را با غذا درمان کند به سعادت رسیده است . "
رازی برای رفع سردرد امساک از شراب و گوشت و مالش عطر را توصیه می کند و هر وقت کسالت دوام یابد قرص مخصوص از حنظل ، سقمونیا و تربد تجویز می کرد .
رازی در باره سکته اطلاعات مفیدی از خود به یادگار گذاشته و درمان آن را فصد و حجامت معرفی کرده است . در بیماری های پوست و عفونت های انگلی جیوه را به شکل مرهم در آورده و از آن استفاده می کرده است ، و در درمان بیماران به تلقین بسیار اعتقاد داشته و آنها را به این طریق درمان می کرده است .
رازی اولین طبیبی است که در طب ، طریقه و ادعای اطبای پیش از خود مبنی بر تشخیص آبستنی از راه دیدن ادرار را رد کرد و ثابت کرد که با دیدن ساده ادرار و معاینه ظاهر آن بدون آزمایش نمی توان بیماری ها و آبستنی را تشخیص داد . رازی اولین طبیب در جهان پزشکی است که سل مفصلی انگشتان را شناخته و آن را توصیف کرده است .
داروسازی :
رازی پس از کشف الکل و جوهر گوگرد و شناسایی خواص این دو ماده فصل جد یدی در دارو شناسی و دارو سازی اسلامی وارد کرد و با این دو ماده بسیاری از استحصالات دارویی و شربت ها و سایر ترکیبات راساخت و از این راه خد مت بزرگی به عالم طب کرد ، در حقیقت باید گفت اگر جانب طب و شیمی را در مورد رازی کنار بگذاریم وی دارو شناس و داروساز ماهری بوده است . دارو هایی که رازی برای بیماران خود تهیه می کرده فراوان است ، از جمله وی شربتی مرکب از مربای لیمو و یا انگور فرنگی که با صندل سفید و کافور مخلوط می شده تهیه می کرده و از شربت ترشی که از سرکه یا شیره انار و آب لیمو و آب غوره و آب انگور فرنگی و توت شالی ( شاه توت ) و کاهو و تر خوانه و عناب و عدس و کافور بوده در تب های دائمی استفاده می کرده است . نیز مرهمی مرکب از سفید اب و پیه به نسبت یک پنجم را برای خشک کردن جراحات و زخم ها به کار می برده است .
اودر کتاب آبله و سرخک طی فصول چندی دستور های غذایی و نسخه هایی فراوان با شرح و بسط کامل در باب جلوگیری و درمان و پس از درمان آبله و سرخک آورده است که بسیار جالب اند .
تالیفات رازی در علوم مختلف از جمله طب ، دارو شناسی ، فلسفه ، حکمت طبیعی ، کیمیا ، نجوم ، هیات ، الهیات و علوم دیگر قریب به 273 مورد است که بیشتر از صد عنوان آن در زمینه پزشکی است و به این دلیل که تمام تالیفات وی به زبان عربی است اروپائیان او را " جالینوس عرب " نامیده اند .
منبع :
تاریخ طب در ایران پس از اسلام ، تالیف دکتر محمود نجم آبادی
رضا امیرخانی
این پارهخط را نه به جهتِ جوشِ مسوولان مینویسم -که خدا نیاورد شیرشان خشک شود و نه به نیتِ خروشِ مردمان -که خدا نکند حنجرهشان خش بردارد- که مدتهاست ناامیدم... این نوشته را مینویسم در این روزگارِ وانفسا فقط به یک هدف؛ یک هدفِ ملی.
این پارهخط نوشته میشود فقط جهتِ استحضارِ جنابِ محمد البرادعی که مهمترین مولفهی هویتیِ ماست در افقِ انرژیِ هستهای. این پارهخط نوشته میشود فقط به جهتِ آگاهیِ بازرسانِ محترم، معزز و مکرمِ آژانسِ انرژیِ اتمی! که اگر احدی از آحادِ ایشان در ادامهی بازرسیهای دقیقِ صندوقخانههای نسوان، وضعیتِ سازمانِ ملیِ پرورشِ استعدادهای درخشان را در چند ماههی اخیر بررسی کند، مطمئن خواهد شد که ایران به سلاحِ هستهای دست یافته است!!
و الا چهگونه -بدونِ قدرتِ مرگبارِ سلاحِ هستهای- میشود یک نهادِ آموزشی را -با سی و پنج سال سابقهی درخشان و دهها هزار فارغالتحصیلِ سرآمد و صدها استادِ برجسته- ظرفِ مدتی کوتاه به خاکِ سیاه نشاند؟!
این پاره خط نه صوتِ داوودی دارد که جنبندهگان را برای شنیدنش از حرکت بازدارد و نه معجزِ عیسوی که استعدادهای درخشان را احیا کند... این پاره خط نه مدعیِ نمایشِ تاریخِ درخشانِ استعدادهای درخشان است، نه حتا روضهای است که پشتِ میکروفونِ اکوچنگ بالاسرِ جنازه، مداحِ پنج هزار تومانی میخواند! این پاره خط دستِ بالا یک میلگرد است که سرش یک تکه صفحهی فلزیِ سیاه رنگ جوش دادهاند، و روش با قلمموی مندرس و رنگی سفید، پیرمردی بدخط نامِ "استعدادهای درخشان" و قطعه و ردیف را نگاشته است... فقط برای این که در میانِ گورهای فراوانِ نهادهای فروپاشیدهی این روزگار، گورِ استعدادهای درخشان را پیدا کنیم... حتا "سنگی بر گوری" هم نیست...
***
من -با اندک تسامحی- از نسلِ اول بچههای تیزهوشِ پس از انقلابم. ما، در تهران، سالی صد نفر پسر بودیم، صد نفر دختر. نه دفتر و دستکی وجود داشت، نه نهاد و سازمانی. مرکزِ آموزشِ تیزهوشِ علامه حلی و مرکزِ آموزشِ تیزهوشِ فرزانگان، از سالِ 61 شروع کرد به گزینشِ تیزهوشان. ما را تعدادی نوجوانِ تازهفارغالتحصیلِ تیزهوش که هنوز چهرهشان به نوجوانی میزد به همراهِ کمشمار معلمانِ قدیمیِ تیزهوشان گزینش کردند تا واردِ مدرسهی پسرانه و دخترانهای شویم که با هوشمندی همین معلمانِ قدیمی، به جای مناطقِ آموزش و پرورش در سالهای شلوغِ اولِ انقلاب، متصل شده بود به دفترِ کودکانِِ استثنایی -بخوانید عقبافتادهها! روی درِ سرویسهای مدارسِ دخترانه و پسرانهی تیزهوشانِ اولِ انقلاب نامِ همین دفتر حک شده بود و برای همین در مسیر رفت و برگشت وقتی رهگذران، شلوغکاریهای ما را میدیدند، زیرزیرکی نگاهمان میکردند و برای بچههای سالمشان صدقه کنار میگذاشتند که سالم از آب در آمدند و مثلِ ما نشدند... تصویرِ عمومی راجع به دو مدرسهی تیزهوشان، مدارسی بود که از در و دیوارشان نور و رنگ و تلهویزیون و آزمایشگاه میچکید و معلمانشان کت و شلوار و جلیقه داشتند و ناهارشان را متخصصِ تغذیه سرو میکرد و... حال آن که هر دو مدرسه از معمولیترین مدارسِ تهران بودند و حتا آزمایشگاههای مدرسهی پیش از انقلاب به نفعِ دانشگاهی مصادره شده بود... اینگونه مدارسِ تیزهوشان در شلوغیِ اولِ انقلاب حفظ شد. با پایمردیِ نوجوانانی که هنوز چهرهشان به نوجوانی میزد... مدارسِ استعدادهای درخشان، از همان بای بسمالله که نوشتم، تا همین تای تمت که مینویسم، امکاناتِ درخشانی نداشت. چیزی که داشتند، معلم بود... و معلم -اگر معلم باشد- نه میز میخواهد و نه تخته و نه وایتبرد و نه کامپیوتر و نه آزمایشگاه و نه حتا کتاب... معلم -اگر معلم باشد، حتا درس هم نمیخواهد... و ما از این دست معلمان داشتیم... در نظامِ آموزش و پرورشی که همهگان میدانند، گرفتاریش معلم است... به قراری که اگر معلمی کلاس را نتواند اداره کند، ناظم میشود و اگر ناظمی صف را نتواند به خط کند، مدیر میشود و اگر مدیری مدرسه از دستش در برود، میرود منطقه و قس علی هذا تا برسد به وزیر! ما معلمانی داشتیم که هنوز چهرهشان به نوجوانی میزد...
و که بودند این نوخاستهگان؟! ایشان قرار بود رجالِ دورهی ولیعهد باشند. صبح به صبح دکتر برومند، که به همراهِ لیلیِ امیرارجمندِ کانونِ پرورش و رضا قطبیِ رادیووتلهویزیون، سوگلیهای علیاحضرت فرحِ پهلوی بودند، سرِ صفوفِ منظمِ مدرسهی مختلطِ تیزهوشان که زیرِ نظرِ مستقیمِ مستشارانِ امریکایی در سالِ 54 و 2535 تاسیس شده بود، حاضر میشد و برای بچههای تیزهوش سخنرانی میکرد که "ما رجالِ دورهی درخشانِ انقلابِ سفیدیم و پاسبانانِ آستانِ اعلاحضرت محمدرضا... اما شما تربیت میشوید تا رجالِ ولیعهد -رضا- باشید..." تیزهوشان، نه زیرِ نظرِ آموزش و پرورش که مستقیما زیرِ نظرِ دفترِ علیاحضرت فرحِ پهلوی بود و این دقیقا همان ایدهای بود که در هر نظامِ آموزشِ همهگانیِ غیرِعادلانهای که نیاز به آموزشِ مجزا برای تیزهوشان پیدا میکرد، به درستی رعایت میشد. تیزهوشانِ تایلند زیرِ نظرِ پادشاه بودند و تیزهوشانِ استرالیا غیرمستقیم زیرِ نظرِ ملکه و... و تیزهوشان فرانسه را مستقیما مدیا حمایت میکرد که مسوولِ کنترلِ افکارِ عمومی بود و در حقیقتِ سلطانِ معاصر...
و قرار بود همهی این خردسالانِ تیزهوش، از همان دورهی راهنمایی، آشنا شوند با مظاهرِ تمدن، پس خانم معلمِ رقص از اروپا واردات میشد و آقا معلمِ زبان از امریکا... هنوز این جمعِ کوچکِ خردسالان، دو-سه سالی بیشتر در مدرسهی تیزهوشان درس نخوانده بودند که توافقنامهی استعدادهای درخشان با برکلی و استنفوردِ ایالاتِ متحدهی امریکا برای ادامهی تحصیلشان نهایی میشد و خودِ شاه که کمتر از جشنهای دو هزار و پانصد ساله در جایی حاضر نمیشد، برای بازدید از وضعِ تحصیلیِ دانشآموزانِ تیزهوش، به مدرسهی خیابانِ الوند میآمد و... و نمیدانست که در میانِ همان دانشآموزانِ دستچینشده کسی هست که طرحِ ترورِ وی را ریخته است... طرحی که هیچوقت عملی نشد و هیچ زمانی هم در تاریخِ افتخاراتِ دانشآموزیِ این ملک، کسی نخواست ببیندش...
و که بودند این نوخاستهگان، رجالِ دورهی ولیعهدِ پهلوی و... که نسلِ اولِ تیزهوشانِ بعد از انقلاب را گزینش کردند؟ همینها که رقص را از خانمِ مارگارت فرا گرفته بودند و زبان را از آقای لئونارد و آدابِ معاشرت را از جنابِ اسپنسر، حالا فرزندانِ خمینی بودند و موشکِ لیزری طراحی میکردند برای مهندسیِ جنگ و در عینِ حال میدانستند که از موشک واجبتر، نسلِ بعدیِ تیزهوشان است... ما زیرِ دستِ همین رجالِ دورهی ولیعهد بزرگ شدیم...
مدرسه، امکانات نداشت، پول نداشت، برای همین معلمانِ قدیمیش فقط با فیشِ عشق ماندهگار میشدند. بهترین معلمانِ تهران بودند و کمترین دستمزد را میگرفتند. مدیرِ اصفهانی پول نداشت تا ناظم بیاورد، پس یکی از خودِ ما، نوبتی، ناظم میایستاد در مدرسه... پول نداشت تا کسی را بیاورد تا درختهای کاجِ مزاحمِ حیاطِ پشتی را بیاندازد. پس علی که حالا استاد تمامِ دانشگاهِ برکلی است، از روی سایهی درخت، با سینوس و تانژانت، محلِ افتادنِ درخت را مشخص میکرد و ما میرفتیم از درخت بالا و کاج، ناجوانمردی میکرد و از آنطرفی میافتاد روی کولرِ آبیِ دفترِ مدیرِ مدرسه تا مدیر عاقبت از ترس ضررِ بیشتر مجبور شود نجاری بیاورد در حیاطِ مدرسهی حسنآبادِ تهران و بعد هم برای این که از زیرِ بارِ دستمزد در برود، روضه بخواند راجع به آیندهگانِ جهانِ اسلام و جبهههای جنگ و... غافل از این که نجارِ حسنآبادی، ارمنی است بالکل! ما اینگونه قد میکشیدیم...
نیمهی اولِ دههی شصت، پایانِ هر سال، بیش از آن که از نمراتِ کارنامههامان بترسیم، از تعطیلیِ مدرسه میترسیدیم که مسوولانِ چپگرای وقت با هر مدرسهای خارج از نظامِ همهگانی مخالفت میکردند. زورشان به مدارسِ زنجیرهایِ اسلامی نرسید، اما تخته کردنِ دکانِ دو مدرسهی کوچکِ آموزشِ تیزهوش، زیرِ نظرِ دفترکی در معاونتِ آموزشِ استثنایی کار چندان سختی نبود. هنوز پانزده ساله نشده بودیم، که مدیر روزی جمعمان کرد و گفت امسال، سالِ آخرِ عشق است... سردرگریبان شدیم و عاقبت به همدلیِ همان نوخاستهگانِ فارغالتحصیل و معلمانِ کمشمارِ قدیمی، ایدهای به کلهمان زد. کلاسها را تعطیل کردیم تا نمایشگاهی درست کنیم به نامِ دستآوردهای تیزهوشان!
ساختنِ نمایشگاه پنج-شش ماه طول کشید. هر گروهی مسوولیتی گرفتند. از میانِ فارغالتحصیلانی که قرار بود رجالِ ولیعهد باشند، دو-سه تا قیدِ رفتنِ به جنگ را زدند و ماندند برای کمک. سه نفر را بیشتر به خاطر میآورم... دراز و چاق و ریشو را... قدِ سهنفریشان به قاعدهی یک ساختمانِ چهارطبقه با خرپشته بود که از این ارتفاع، دو متر و نیمش، رسما، مالِ دراز بود. وزنِ سهنفریشان توی ترازو فیل را زمین میزد که در آن طَبَق، سیصد کیلوش، خشکه، مالِ چاق بود. و ریششان یک معبد سیک را جواب میداد که از آن ریش، دو قبضهاش، با انگشتِ باز، مالِ ریشو بود. دراز شد مسوولِ گروهِ زیست و بچههای زیرِ دستش موش چنان تربیت کردند که از ما هوشمندتر از آب درآمد و دورِ از چشمِ دراز که دلرحم بود، قلبِ جوجه را خارج از سینه پرطپش نگه میداشتند و... ریشو، همان که در کودکی طرحِ ترورِ محمدرضا را ریخته بود، حالا در جوانی، ابرپروژهای طراحی کرد که مدلی بود تا نشان دهد چهگونه میشود در یک نیروگاهِ برقآبی، برق را ذخیره کرد در ساعاتِ اوجِ مصرفِ آب و چاق که سخت کم آورده بود در میانِ این همه کارِ علمی، ما، تنبلترها را جمع کرد و پروژهای تعریف کرد به نامِ گیل-هارد-بنک!! اسمی که نمیدانم از کجا پیدا کرده بود، اما سخت قیافهی علمی داشت. قرار گذاشت عینکیترهای مدرسه، بیایند و روپوشِ سفید بپوشند. بعد پروفیلِ ناودانی را خم کنیم و از بالای سردرِ مدرسه نصب کنیم و بچرخانیم و بیاوریم توی حیاط بعد بکشانیمش توی سالن و این پروفیلِ ریلمانند، پیچ بخورد و تاب بخورد... دو متر به دو متر، یکی از آن عینکیترها که قیافهی مسوولپسند دارد، بایستد و کاری علمی کند. یکی با روپوشی سفید کنارِ پروفیل لولهی آزمایشگاه روی چراغ الکلی گرم کند، دیگری با کت و شلوار یک تخته سیاه را پرِ فرمول کند و... تا برسد به نفرِ آخر که عینکیترین است و در انتهای مسیر پروفیل با زمانسنج و ماشینِ حساب و کلی کاغذ ایستاده است. وقتی مسوولان برای بازدید آمدند، گویی فلزی انداخته شود توی پروفیل. همهی عینکیها شروع کنند به بالا و پایین پریدن و کارِ علمی کردن. بعد وقتی گوی به پایانِ مسیرِ ناودانی رسید، عینکیترین، یکهو زمانسنج را متوقف کند و کاغذهای تحقیقاتِ عینکیترها را بگیرد و جمعبندی کند و متفکرانه کاغذها را برانداز کند و بعد، ناگهان جلوِ مسوولان عددِ پیِ ماشینِ حساب را فشار دهد و بگوید و این هم عددِ پی با ده رقمِ اعشار!!
البته اهلش میدانند که این فشردنِ دکمهی عددِ پیِ ماشینِ حساب هیچ دخلی نداشت به آن ناودانیِ طویل و آن محاسبات و آن عینکیها و... فقط محبتِ کاسیوی ژاپن بود در روشِ مجعولِ گیل-هارد-بنک!!
ما کارگرانِ پروژهی گیل-هارد-بنک بودیم که متاسفانه به دلیلِ مخالفتهای علمیِ دراز و ریشو با چاق، این پروژه انجام نشد و مجبور شدیم برویم سراغِ کارهای خنکِ واقعا علمی! من در سیزده سالهگی در تاریکخانه، عکسِ استروبوسکپی میگرفتم که هنوز هم فکر میکنم در بنیادِ نخبهگان نتوانند چنین کاری انجام دهند... نمایشگاه عاقبت برگزار شد و اتفاقا روزی که وزیرِ آموزش و پرورشِ چپگرای وقت به مدرسه آمد، از بچههای گروهِ کامپیوتر کسی نبود که عهدهدارِ توضیحات شود. بچهها روی پیشرفتهترین کامپیوترِ آن زمان که اسپکترومِ زد-هشتاد بود و کمودورِ شصت و چهار، برنامهای نوشته بودند که همان سرودِ مطولِ جمهوریِ اسلامی را نت میزد و قانونِ اساسی و پرچم را به فارسی-انگلیسی روی تلهویزیونِ رنگی که از خانه آورده بودیم، نشان میداد. برنامه را برای وزیرِ چپگرا اجرا کردم و منتظرِ تشویقاتِ حضرتش بودم که ناغافل برگشت و فرمود: "که چی؟!"
همانجا حسابِ کار دستمان آمد که دکانِ مدرسه تخته شده است و نمایشگاه هم دست و پا زدنِ مرغِ بسمل بوده و با گیل-هارد-بنک هم کار درست نمیشده... حسابِ کار، در آن سالِ میانیِ دههی شصت، همین بود که گفتم... اما، تقدیر با تدبیرِ این مسوولان رقم نخورد. باید وزیرِ دیگری پیدا شود، سالمتر و عاقلتر که خود، به دستِ خود وزارتخانهاش را به بادِ فنا داده باشد و اول کسی باشد -و البته آخر کسی- که در یک تصمیمِ عاقلانه و عاشقانه، برای نظام، جامهی وزارتِ نظام را از تن به در آورده باشد... کسی باشد که روحانی باشد و منتسبِ به روشنفکرترین روحانی -شهید بهشتی- باشد و در اروپا دکترای روانشناسی گرفته باشد و ذوقش هم آموزشِ تیزهوش باشد و در کابینه هم هنوز مقبول و متنفذ بوده باشد و پاش برسد به مدرسهی فکسنیِ آموزشِ تیزهوشِ علامه حلی و بچهها و نمایشگاه چشمش را بگیرد...
این گونه شد که مردی آمد که نمایشگاه را ندید و گیل-هارد-بنک را ندید و روپوشهای سپید را ندید و عینکیترینها را ندید و در عوض انسان دید! و وقف نمود خود را، نه به بیع و نه به شرط. امروز ما نه دانشآموختهگانِ سمپاد که درآمدِ جاریِ آن موقوفهایم و مدیونِ آن وقف... وقفی که عمر بود و موقوفهای که نسل شد. و امروز همهی نگرانی آن است که اوقاف نیز در کنارِ آموزش و پرورش و وزارتِ علوم و بنیاد نخبهگان و سازمانِ جوانان و ستادِ فلان و بهمان، از این پارهخط به صرافتِ تملکِ تکهی دیگری از این گوشتِ قربانی بیافتد.
این گونه شد که مردی آمد به نامِ جوادِ اژهای که حجهالاسلام و المسلمین و دکتر چیزی به شانش نمیافزاید، سازمانِ استعدادهای درخشان را پایه گذاشت روی این دو مرکزِ آموزشِ تیزهوش، به سالِ 1366. سازمانی که هیچ نبود، نه میز بود و نه صندلی و نه پست و نه تشریفات... هیچ نبود الا یک وقف و یک موقوفه هر دو از جنسِ انسان...
نفوذِ جوادِ اژهای باعث شد تا سازمان، خارج از مجموعهی آموزش و پرورش، زیرِ نظرِ نخستوزیری و بعدتر ریاستجمهوری ببالد و برکشد. مدارس توسعهی کیفی پیدا کنند و با ملاکها و مناطهای دقیقِ علمی گزینش انجام شود. گزینشی که هیچ بچهمسوولِ خنگ و خلی از سوراخش به اشتباه رد نشود و هیچ گربهرویی برای فرزندِ صاحبِ ثروت و صاحبِ قدرت در آن تعبیه نشود. و البته همین موضوع هم هماره باعثِ گرفتاریهای سازمانِ ملیِ پرورشِ استعدادهای درخشان یا سمپاد بود.
حالا دیگر به همان ترتیبِ سابق، زیرِ نظرِ همان معلمانِ عاشقپیشهی قدیمیِ کمشمار و فارغالتحصیلانِ تیزهوشی که قرار بود رجالِ دورهی ولیعهد باشند، مثلِ همان چاق و دراز و ریشو، فرهنگی شکل میگرفت به نامِ فرهنگِ سمپاد. بالاترین تعدادِ المپیادیها از مدارسِ سمپاد بود. ما، چهل نفر ریاضی بودیم، که در سالِ آخرِ تحصیلمان، از شش نفر تیمِ جهانی المپیادِ ریاضی، پنج نفر همکلاس بودند و همان سال بهرنگ و پیمان اولین مدالهای طلای تاریخِ المپیادها را گرفتند. سالی بعد، مریمِ فرزانگانی اولین مدالِ دختران را گرفت در آوردگاهِ جهانی و یکی دو سالِ بعد بچههای شهرستان هم که حالا قد کشیده بودند، به بچههای تهران اضافه شدند و مهدی، به عنوانِ اولین نسلِ فارغالتحصیلِ اصفهانی، اولین مدالِ طلای جهانیِ خارجِ تهران را گرفت. در بعضی آبسالیها صد در صد و در بعضی خشکسالیها دستِ کم نود در صدِ مدالآورانِ جهانی از بچههای سمپاد بودند... و البته همین را آموزش و پرورشیها تاب نمیآوردند و برای همین چیزی تعبیه کردند به نامِ باشگاهِ دانشپژوهانِ جوان تا سمپادیهای سالِ آخری را بر بزنند میانِ آموزش و پرورشیها و بعد دوباره چونان مقامرانِ ماهر بیرون بکشندشان، و کسی نفهمد شعبده با اهلِ راز کردن چه آخر و عاقبتی دارد... سمپاد هم به دلیل همین "حسد" مجبور بود چراغِ خاموش حرکت کند و هیچجا از دستآوردهاش صحبتی نباشد...
سازمان که در زمانِ ریاست جمهوری مقام معظم رهبری تاسیس شد، در زمانِ ریاستِ جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی، با هوشمندی و عدمِ دخالتِ دکتر نجفی، بالید و رشد کرد. در زمانِ آقای خاتمی، و وزرای ناکارآمدِ دولتِ هفتم و هشتم، رشدش متوقف شد و در زمانِ آقای احمدینژاد و وزرای! دولتِ نهم، تمام شد...
آرام آرام آموزش و پرورشیها با کم شدنِ نفوذِ رئیسِ سمپاد، سازمان را بیشتر زیرِ اخیه کشیدند و دورِ سمپاد را گرفتند... ایرادات را به روزنامهها و سخنگاهها کشانده بودند که سمپادی بیدین است و سمپادی طراحی میشود برای فرارِ مغزها و سمپادی ضدانقلاب است و...
ما را میخواستند آموزش و پرورش و از نظام میپرسیدند! میگفتیم از خاطراتمان در طرحِ کادِ ابداعیِ پتوشوییِ امیرالمومنین(ع) که پتوهای معراج را بچههای دبیرستان میشستند و حالا هم خس خسِ سینهی مهندس مهدی از تبعاتِ همان شرابی است که شهید سهیل را به آسمان کشانده بود...
ما را میخواستند آموزش و پرورش و از دین میپرسیدند! میگفتیم مثلا در شبِ بیست و یکم هزار ظرفِ یکبار مصرف سحری داده میشود در مدرسهی هشتصد نفره، عددِ تدین چند ظرفِ یکبار مصرف است؟ برایشان از آشپزخانهی هیاتِ فارغالتحصیلان میگفتیم که آبکش دستِ کسی است که پذیرشِ برکلی دارد و کفگیر دستِ دیگری است که همانجا پشتِ مبایل، نفت سوآپ میکند و نثارریز عضوِ ارشد تیم ملی المپیاد فیزیک در سالهای دور است... چیزی که در اتاقِ فکر بنیاد فلان و سازمانِ بهمان هم پیدا نمیشود!از آن طرف سینهزنِ چنین هیاتی نیز یک رقمیِ کنکور بود و استادِ نمونه و دانشآموزِ برجسته...
میگفتیم مدرسه گزینشِ مذهبی ندارد اما فارغالتحصیلِ سمپاد متدینتر میشود در طولِ تحصیل، حال آن که در مدارسِ مذهبی اگر چه خروجیها نیز مذهبیند، اما مقایسهی ورودی و خروجی نشان میدهد که مدارس سمپاد موفقترند...
میگفتیم در مدارسِ سمپاد به دلیلِ تربیتِ فرهنگی و محیطِ آزاد، بچهها در دانشگاه و حتا در خارج از کشور، کمترین تغییر را دارند... همانند که هستند و بودشان با نمودشان تفاوتی ندارد. موشان را با نمرهی چهار نمیزنیم تا بلافاصله بعد از امتحاناتِ نهایی گیس بگذارند تا روی کمر! روبندهی زورکی به گردهی صورتشان نمیکشیم تا در دانشگاه روسری بگذارند مغزِ سر... میگفتیم مومنمان در خارج از کشور هم مومن است...
تا میگفتیم خارج از کشور، دوباره میخواستندمان و این بار مثلِ روزنامهها از فرارِ مغزها میپرسیدند! میگفتیم حالا که انسانِ آزادهی سمپادی را نمیبینید، دستِ کم به سنتِ الهی، از چارپایان بیاموزیم که خداوندِ عالم فرمود در رفتنشان برای شما زیبایی است و در بازگشتشان نیز! دستِ کم از رفت و آمدِ انسانِ سمپادی به قاعدهی چوپانی که گوسفندش برای چرای علمی به مرتع میرود و باز میگردد، ذوق کنید! نه آیا که این جماعت برای فربهگیِ علمی مهاجرت کردند؟ و نه آیا که امروز بر میگردند؟ ای خوشا آنان که از لکم فیها جمال حین تریحون و حین تصرحون لذت میبرند. چرا امروز اخبارِ بازگشت تیتر نمیشود؟ دیروزیانی که گرفتارِ حنجرهی داد زدن بودند همان امروزیانند کهِ پنجهی بیداد شدهاند... و اگر چه دادِ اولی از جنسِ باد بود، اما سربسته بگویم که بیدادِ بعدی به هیچ رو نسبتی با باد ندارد!
برایشان از خارجنشینانی میگفتیم که هر سال به ایران میآیند و در این پروژه و آن پروژه کمک میکنند... برایشان از سیدعلی میگفتیم که حالا هواپیمای شخصی دارد در ایالاتِ متحده و حاضر است در ایران با دوچرخه این طرف و آن طرف برود اما برای او شان قائل باشند و به او کار بدهند... برایشان از کیا میگفتیم که مهمترینِ کارِ علمی را دارد و مسوولِ پخشِ پول است برای گرنتهای دانشگاهیِ ینگه دنیا و عضوِ تخصصی هیاتِ منصفههای علمی است، اما برگشته است به ایران و نه در تهران، که در یک شهرستان به دانشجو درس میدهد... برایشان از بابک میگفتیم که در اخبارمان پزش را میدهیم و مبدعِ لنزِ هوشمند است و برجستهترین دانشمندِ زیرِ سی و پنج سالِ فرنگ... برایشان از عباس میگفتیم که صاحبِ پرشمارهگانترین نشریهی علمی-پزشکیِ کشور است. برایشان از میثم میگفتیم که نمازِ شبخوان است و در تلهویزیونمان نشانش میدهیم که حسگر روی زبانِ قطعِ نخاعی کار گذاشته است تا او بتواند آسانتر زندهگی کند و اختراعش در سطحی است که بوش مجبور میشود در جلسهی افطاریِ کاخِ سفید در میانِ ابنِ شیخکها از آن یاد کند... و البته اگر بیاید ایران، حراستِ دانشگاهِ سابقش از در راهش نمیدهد که کارت ندارد!!
برایشان میگفتیم که اگر به این قاعده از اتلافِ پولِ نفتِ مردم در این مجموعه نگرانند، غمشان نباشد که همین گروهِ فارغالتحصیلِ خارج و داخل حاضرند -برابر با سند چشماندازِ اصل 44- کلِ مجموعه را به ثمنِ دولتپسند، از ایشان ابتیاع کنند که محصولِ این مجموعه قدرِ این مجموعه بیشتر میداند...
برایشان میگفتیم و فایده نمیکرد... چرا که استعدادهای درخشان را آنجور که دوست داشتند، نمیدیدند... رسانه هم به جای نوابغ به دنبالِ نوابیغی بود که قانونِ بقای ماده و انرژی را نقض کند و در نمایشگاهِ اختراعاتِ روستای هچلتپهی اروپا کفگیرِ برقی ساخته باشد و طرحِ موشکِ بدونِ سوختِ با سرنشین روی کاغذ کشیده باشد و...
حالا چندین و چند هزار فارغالتحصیل داریم که ادبیشان میشود مشهورترینِ جوانِ نسخهشناسِ ایرانی که پنداری بازماندهی علمای جامع است و از مهندسی و آنالیزِ اعداد میداند تا هیاتِ قدیم و فقهِ جدید... علمیشان سه آرشند که میشوند مهمترین گروهِ آماتوریِ عصبشناسِ جهان و صاحبِ مقالهی واقعی در نیچر... و از علم و ادب مهمتر، فرهنگ است... فرهنگی عمیقا اسلامی و عمیقا معاصر... چیزی که با آموزشِ خلاق و پرورشِ غیراجباری، به دستِ نسل-نسلِ فارغالتحصیل بازگشته به مدرسه به وجود آمده است. و البته چنین میوههایی را نظامِ مدیریتیِ تنبلپرورِ کودنگمار، قدر نمیداند و از همین روست که از نسلِ اول و دومِ فارغالتحصیلان کم از سه در صد در دولت شاغل هستند. حالا دراز، صاحبِ شاگردانی است که آخرینشان جوانترین عضوِ گروهِ تحقیقاتیِ سلولهای شوآنِ ضایعاتِ نخاعی است و تا قبل از رفتن به لبِ مجهزش در ینگهدنیا، در یک اتاقِ محقر کارِ تحقیقاتی میکرد... ریشو، صاحبِ چندین و چند اختراع است و در دورهای بزرگترین قطعهسازِ صنعتِ خودرو که در رقابت با یک شرکتِ خارجیِ مارکِ داخل و هوادارانِ سهلتیش طعمِ تلخ زندانِ چک را کشید و بعدتر هم طعمِ شیرینترِ بیماریِ صعبالعلاج... و هنوز مدافعِ انقلابِ اسلامی است... و چاق، بعد از سی و پنج سال، اولین اخراجیِ نفوذِ آموزش و پروش در سمپاد، بعد از رفتنِ دکتر اژهای است...
نه المپیادی، نه پرخوان، نه ادیب، نه هوشمند، نه خلاق که آزادهگی صفتی است که سمپادی را متمایز میکند با دیگران... آخرینِ ایشان نیز همان جوانمردِ مودبی است که طلای ریاضیِ کشوری است و در حضورِ رهبر به پا میخیزد و آزادانه نظر میدهد و هوشمندانه نقد میکند...
نه... آخرین ایشان، جوانمردی دیگر است که به اعتمادِ رهبر و عشقِ به نظام و سوگندِ پزشکی و تعظیمِ به پرچم ایستاد و رسید بدانجا که جوانمرد میرسد...
و حالا در انتهای این پارهخط که همان تای تمت باشد نه برای پارهخط که برای سمپاد، باید فصلی در فضایح بنویسم... از سمپادی بنویسم که یک بهایی آن را در دو سال ساخت و یک نوحجتیه، کم از یک سال آن را ویران کرد... کسی که افتخارش تغییرِ نامِ سمپاد به شاد! بود که سازمانِ ملیِ پرورشِ استعدادهای درخشان را وافیِ به مقصود نمیدانست آنقدر که شکوفایِ استعدادهای درخشان بودن را... و خوب میدانست در مملکتی که تغییرِ نامِ وزارتِ آموزشِ عالی به علوم تحقیقات و فنآوری میتواند تا چند سال دهانِ منتقدان را ببندد، تغییرِ نام و نه تغییرِ فعل تا چه اندازه مهم است...
باید از سمپادی بنویسم که روزگاری برای وزیر قد خم نمیکرد و حالا مجبور است برای رئیسِ منطقهی آموزش و پرورش تا خودِ سبحان ربی العظیم دولا شود!
باید از سمپادی بنویسم که رجالِ ولیعهد حفظش کردند تا دانشآموختهگانش رجالِ انقلابِ اسلامی باشند، اما حتا نتوانستند یک مدیر برای مجموعهی خودشان به نظام معرفی کنند که نظامِ مدیریت گرفتارِ شبکههای انسانی مدارسِ غیرخلاقِ مذهبی بود... و جماعتِ نودولت این مجموعه را نه خود خورد و نه کس داد... گنده کرد و به...
باید از سمپادی بنویسم که گزینشش بر مبنای علمی تا جایی بود که خطِ هوشِ سرآمدان در منحنیِ توزیعِ نرمال مشخص میکرد و بعد بیست سال رسیده بود به چهار مرکز در شهرِ تهران، که تازه همواره از فقدانِ امکانات و کمبود معلمِ چیرهدست مینالیدند و حالا در مدتی کم از چند ماه یکهو تبدیل میشوند به چهارده مرکزِ طلایهداران زیرِ نظرِ مناطقِ آموزش و پرورش... که حالا که خطِ فقر سرِ کاری است، خطِ هوش اصالتا وجود ندارد!!
باید از سمپادی بنویسم که بهترین مرزدارانِ ایران در آن پرورش مییافتند و امروز در ادامهی کشفیاتِ جدیدِ نوحجتیهها در جلساتِ خصوصیِ قطبالاقطاب گویا گفتهاند که اصلا همینگونه جداسازیها از موانعِ ظهور است! و بعضی اذنابِ ایشان در آموزش و پرورش در حضورِ منتخبی از دانشآموختهگانِ سمپاد، اصولا باهوشتر بودنِ نوزادان را موضوعی خلافِ عدلِ الاهی میدانستهاند!
باید از سمپادی بنویسم که موسسش در انتخابی طبیعی، در بازدیدِ نمایشگاه، سمپاد را برمیگزید، و از آنطرف تیزهوشانِِ آن زمان نیز در انتخابی طبیعی، میپذیرفت که برود زیرِ نظرِ سمپاد و امروز در حالی که شاید بیش از صد نفر از دانشآموختهگانِ سمپاد تمامِ شایستهگیهای لازم برای مدیریتِ این مجموعه را دارند، کسی به سمپاد میآید که حتا تا به حال پایش به مدارسِ تیزهوش نرسیده است و در طولِ این بیست سال از وی حتا برای یک سخنرانی در نشستهای علمیِ دههی فجر نیز دعوت نکردهاند و حتا فرزندِ همسایهاش نیز در این مجموعه نبوده است...
باید از سمپادی بنویسم که دیگر نیست...
از بهایی گفتم که از اشقیا بود و از اژهای گفتم که از اولیا بود... اما تعزیهخوانِ قدیمی نیک میداند که مجلسِ تعزیه شریفتر از آن است که نامِ اشقیای پایین دست در آن مذکور افتد... پس بگذار که در این پارهخط حتا نام نبرم از مدیر و دار و دستهی منسوب و منصوبِ دولتِ نهم که بر نعشِ سمپاد اسب تازاندند و کم از فاصلهی یک عاشورا تا عاشورا گمگور شدند...
______________________________________________________________________________________